ایمان | ||
محض پزدادن به پسرخواهر شوهر همسایه مامان بزرگت اینا، نباید پزشکی بخوانید و اصلا مهم نیست که با این کار، خودتان را از چشم خانواده و خانواده را از چشم فامیل می اندازید و مایه ننگ و سرشکستگی کل اقوام و آشناها و اصلا کل جامعه بشری می شوید! تازه به خاطر این که توی قنداق صدایتان می کردند دکتر جان بیاشیرت را بخور، نباید چشم بسته با رتبه ده هزار دندان پزشکی را انتخاب کنید! اصلا از اول ببینید چند مرده حلاجید! اگر عقل تان اندازه پشه هم کار نمی کند، لازم نیست فلسفه یا ریاضی محض را انتخاب کنید. توانایی های خودتان را که در آوردید، بنشینید ببینید این جامعه ای که قرار است مثلا شما آینده ساز آن باشید، به چه چیزهایی نیازدارد. اصلا لازم است که شمارشته غضروف شناسی مهره های کمر دایناسور را بخوانید یا نه؟! خب این را که می شود با کمی نگاه کردن به اطراف متوجه شد. اما نکته سومی که نباید فراموش تان شود، خود بدبخت تان هستید! اصلا شما چقدر به دایناسور علاقه دارید که حالا می خواهید بروید غضروف شناسی اش را هم بخوانید؟ ما به اندازه پر مگس هم برای خودمان ارزش قائل نیستیم و فقط یک چیزی را انتخاب می کنیم که انتخاب کرده باشیم و فقط برویم دانشگاه! این که ما چه علاقه هایی داریم، در چه کاری امتحان پس داده ایم و در چه زمینه ای ضعف داریم و اصلا آخرش می خواهیم چه کار کنیم، همیشه در یک هفته فرصت انتخاب رشته و قبل و بعد آن، از قلم می افتد! حواسمان هم نیست که مردم و جامعه چه کمبودهایی دارند که ما بتوانیم گوشه ای از آن ها را برطرف کنیم. ای کاش بیدار شویم! [ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 1:20 عصر ] [ سماء ]
[ نظرات () ]
هر کسی را بهر کاری ساختند! این جمله، یک مقدار قدیمی و از مدافتاده شده است و اگر بفهمید که در مورد چه چیزی می خواهیم حرف بزنیم هم، دیگر واویلا می شود و رگ فیمینیست گرایی تان حسابی قلمبه می شود و در آستانه ترکیدن قرار می گیرد و اما خواهشا این یک بار، لطف کنید، مرحمت کنید، ما را شرمنده کنید و مطلب را تا آخر بخوانید. این اواخر به خاطر جلوه دادن یک جور شخصیت باکلاس یا برای نشان دادن ما می توانیم یا شاید کم کردن روی طرف های جنس مخالف، بعضی از دخترها و پسرها، رشته ها و کارهای جالبی را انتخاب می کنند! از باب نمونه چند تا دختر خانم تمیز و نازنین، پای شان را می کنند توی یک کفش که ما حتما باید برویم رشته بیل زنی آن هم در دانشگاهی در کوه های پشت رشته کوه های کلیمانجارو! و تازه تمام شرایطش را هم می پذیریم، که عبارت اند از چهارده ساعت کار اجباری زیر نور خورشید بدون غر زدن، بدون حق استفاده از کرم ضد آفتاب، جابه جا کردن قلوه سنگ ها با فرغون، بدون اجازه پیف پیف کردن و جیغ کشیدن و صدازدن مامانم اینا، آن همه به تنهایی، دوربودن از هر گونه امکانات رفاهی از جمله خرید کردن، استفاده از لباس های مد روز یا حتی شوهر کردن! خلاصه این که این دخترها کاملا فراموش کرده اند که خداوند لطافت و ظرافت را توی وجود آن ها قرار داده است و موجودات دیگری را برای این جور کارها آفریده است. البته جدیدا خیلی از آقا پسرها هم به سوهان کردن ناخن ها و با دقت ملیله دوزی کردن، خیلی افتخار می کنند و کوبلن بافی با نخ های صورتی و نارنجی یکی از علایق آن ها در ساعات و اوقات فراغتشان است! البته این آقایان سبیل کلفت و جنابان هیکل گنده هم انگار نمی دانند که هر کسی را بهر کاری ساخته اند! این اشتباه بزرگی است که دخترها بخواهند برای خودنمایی و نشان دادن توانایی های شان شبیه پسران شوند و پسرها هم به هنگامه و بهانه جفت گیری، ادای خانم را دربیاورند! [ سه شنبه 89/6/2 ] [ 9:47 صبح ] [ سماء ]
[ نظرات () ]
اسمتان را که دیدید، سه متر درجا می پرید هوا، از شدت ذوق مرگی فک تان می چسبد روی آسفالت، چشم های تان هم حسابی باباقوری می شود، تالاپ تالاپ قلب هیجان زده تان را می شود از توی دهنتان شنید و آن قدر ابراز خرسندی تان تابلوست که هر کی نداند خیال می کند رکورد رضازاده را جابه جا کرده اید! در حالی که هنرتان این بوده که در رشته کاشت هندوانه چهارگوش توی زمین های مثلث شکل قبول شده اید! پای تان که به دانشگاه می رسد به خاطر کلاس گذاشتن از خیر همه کلاس ها می گذرید و تا حد امکان برای آن که خدای ناکرده چیزی از غیبت های مجازتان جا نماند، یک کمی هم از حد متعارفش بیشتر جیم می زنید. از انواع وام های دانشجویی هم برای هدف های غیردانشجویی تان بهره مند می شوید و هر جا هم که سر یک پنج تومانی دعوای تان می شود و یقه تان را می گیرند، ادعا می کنید چون دانشجو هستید قضیه سیاسی بوده است! اگر سروکله تان در محوطه دانشکده پیدا شود احتمالا به خاطر گیر کردن گردن تان بر سریک چیز دیگر است و جزوه ها را هم نه به خاطر میان ترم بلکه به خاطر امر خیر قرض می گیرید، آخر ترم هم اوضاع قمر در عقرب، بدجوری پاچه تان را می چسبد، یک ورقی می زنید و بعد می روید دنبال آخرین ورژن های تقلب و بقیه اش هم که معلوم است! شما که به اسم درس خواندن همه کار می کنید جز درس خواندن! پس لطفا دیگر این همه بودجه مملکت را ذغال نکنید و اسکناس ها را آتش نزنید! باور کنید استاد ومیز و صندلی و در و تخته، هیچ کدام شان را توی حراجی به باد نداده اند یا به عنوان ژتون به بیت المال نداده اند؛ هر کدام شان میلیون ها تومان هزینه داشته است! بنابراین اگر می خواهید درس نخوانید، رها کنید بروید دنبال کارتان! و گرنه هم عمر و وقت تان را اسراف کرده اید، هم پول بیت المال را به باد داده اید، و هم این که در آینده آبروی هر آدم تحصیل کرده را خواهید برد! از خدا بترسید! [ یکشنبه 89/5/24 ] [ 9:48 صبح ] [ سماء ]
[ نظرات () ]
به نظر شما خدا مهندس ها و جامعه شناس ها را بیشتر دوست دارد یا روحانی ها و طلبه ها را؟! یعنی این که آدم قواعد اصول فقه را حفظ کند بهتر است یا فرمول های ریاضی را؟! خلاصه اش اینکه، اگر آمار بگیریم توی بهشت، مهندس های برق بیشتر به چشم می خورند یا استادهای اخلاق؟! اصولا علم با سواد، کلی فرق می کند و این ما هستیم که این دو را قاطی کرده ایم و گر نه این چیزهایی که ماخودمان را می کشیم و می خوانیم و احساس عالم بودن وجودمان را می گیرد، سوادی بیش نیست. سواد یعنی سیاهی و منظور از آن، جوهرهای روی کاغذهای سفید کتاب هایی است که می خوانیم اما علم چیز دیگری است! علم واقعی که تحصیل آن بر هر مرد و زنی واجب است، شناخت خداوند و راه بندگی اوست؛ علمی که نور است و با تقوا بدست می آید و این طور نیست که با چهار تا کتاب و پنج تا استاد حق التدریسی بشود دکترایش را گرفت. اصلا هم مخصوص طلبه ها و روحانی های محترم نیست و بر همه آدم ها واجب است. هر چند این که آدم چی بخواند مهم است اماراستش اگر آدم حتی فقه و اخلاق و مباحث توحید را از اول تا آخرش حفظ کند اما توی انگیزه و هدفش خرده شیشه پیدا شود، اصلا هم بعید نیست که سر از جهنم و آتش در بیاورد! از طرفی اگر آدم، نانی که می فروشد و یا سیمی که وصل میکند برای رضای خدا و خدمت به خلق باشد، می تواند امیدوار باشد که در بهشت جای می گیرد. [ شنبه 88/12/8 ] [ 11:12 عصر ] [ سماء ]
[ نظرات () ]
تب مدرکی! انگیزه های برفکی قربان همه تان بروم! به غیر از آن که ردیف سوم نشسته، همه برای مدرک آمده اید دانشگاه! البته نیتی هم ندارید جز پول درآوردن! فارغ التحصیلان دانشگاهی این دوره و زمانه می خواهند همه ی پول هایی که باباهایشان از مهد کودک تا ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان تا دانشگاه برای شان خرج کرده اند از جیب ملت بکشند بیرون! حقوق های چند میلیونی و آویزان هر کس و ناکسی شدن برای به دست آوردن شغل های بهتر، اجازه نمی دهد که آدم باور کند درس خواندن و مدرک گرفتن برای رضای خدا بوده است! آقای شیخ بهایی را که می شناسید؟ یک آخوند مهندس فیلسوف ادیب سیاست مدار بوده است که کسی نتواسته روی دستش بلند شود! آثار شیخ بهایی در همه زمینه ها فوق العاده است و از همه سرآمدتر، حمام اوست که تنها با یک شمع، آب گرم مردم اصفهان را تأمین می کرده است و امروزه معلوم نیست چه بلایی سرش آمده است! اگر ما به جای شیخ بهایی بودیم، قبل از حمام ساختن می رفتیم گواهی ثبت اختراع می گرفتیم، بعد امتیاز فکرمان را چند صد میلیون می فروختیم و تا نسل جهارم بعد از خودمان را تضمین مالی می کردیم! اما شیخ بهایی وقتی دید مردم حمام ندارند، فکر کرد و بعد آستین را بالا زد و آجر روی آجر گذاشت! این جوری است که نیت ها، رنگ آدم ها را عوض می کند و حاصل درس خواندن ها را زمین تا آسمان متفاوت می کند. [ یکشنبه 88/11/18 ] [ 6:1 عصر ] [ سماء ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |